الهه زیبای ماالهه زیبای ما، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

الهه ناز

جملاتی که باید قاب کردوبه دیوارزد

هیچ وقت این دو جمله رو نگو : ١) ازت متنفرم ٢) دیگه نمیخوام ببینمت هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو : ١) از خود متشکر ٢) وراج هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن : ١) پدر ٢) مادر هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو: ١) نمیتونم ٢) بد شانسم هیچ وقت این دو تا کارو نکن : ١) دروغ ٢) غیبت ...هیچ وقت این دو تا جمله رو باور نکن : ١) آرامش در اعتیاد ٢) امنیت دور از خانه همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار: ١) آرامش با یاد خدا ٢) دعای پدرو مادر همیشه دوتا چیز و به یاد بیار: ١) دوستای گذشته رو ٢) خاطرات خوبت رو همیشه به این دو نفر گوش کن: ١) فرد با تجربه ٢) معلم خوب همیشه به دو تا چیز دل ببند : ١) صداقت ٢) صمیمیت منبع :...
16 تير 1393

بیماری ومسافرت بابایی

گلم هفته ایکه گذشت هفته ی سختی بودبابا مسافرت کاری داشت وبرای اینکه احساس تنهایی نکنی سینا جونی اومد پیشمون طبق معمول دفعه های پیش بهانه هات چندساعت بعدازرفتن بابا شروع شد مامان حوصله ام سررفته مامان باباپس کی میاد  خیلی بی حوصله وعصبی بودی دایی اومد دنبالمون ورفتیم منزلشون ساعتهایی که آرمیتا میومد پیشت سرت گرم بود ولی با رفتن آرمیتا بهانه گیری هاشروع میشد اوایل هفته ی پیش بود که بی اشتهاییت شروع شد وبعد متوجه شدیم که دهانت آفت زده دکتر گفت استرس داشتی قربونت برم که اینقدرحساس واحساساتی هستی روز بعد هم تب شدید کردی صبح باسیناجونی رفتیم دکتر ولی داروها اثرچندانی نداشت شب با تب 40 درجه بازبادایی جون وسینا رفتیم دکتر وبا یه آمپول وشیاف...
7 تير 1393

داستان ساخته شدن دانشگاه استنفورد

خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار نخ نما شده خانه دوز در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند منشی فورا متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالا شایسته حضور در کمبریج هم نیستند مرد به آرامی گفت : «مایل هستیم رییس را ببینیم .» منشی با بی حوصلگی گفت:« ایشان تمام روز گرفتارند» خانم جواب داد : «ما منتظر خواهیم شد» اما این طور نشد. منشی به تنگ آمد و سرانجام تصمیم گرفت مزاحم رییس شود، هرچند که این کار نامطبوعی بود که همواره از آن اکراه داشت. وی به رییس گفت:شاید اگر چند دقیقه ای آنان راببینید، بروند! رییس با اوقات تلخی آهی...
29 خرداد 1393

مدال

شب مسابقه والیبال ایران وبرزیل   توی گرماگرم تماشای بازی شما فرمودید مامان اگه ایران برنده بشه از اون نخها که بهش یه سکه آویزونه میدن؟ صبحها طبق معمول سرصبحانه خوردن شما کلی برنامه داریم چندروز پیش بعدازکلی کلنجار رفتن بالاخره به یه دنت ناقابل شکلاتی رضایت دادید وشروع کردید به خوردن که دیدم قاشق پر دنت رو بردی بالای سرت ومیگی مامان چراهرچی به خدا تعارف میکنم نمی خوره قاشقم هنوز پره؟ یه لحظه هنگ کردم تنها جوابی که به ذهنم رسید این بود که مامانی خدا احتیاجی نداره مثل ماغذابخوره اون دوست داره شما دنتتوخودت بخوری اززمانی هم که جام جهانی شروع شده شمایه پا فوتبالیست شدید وپابه توپ اسمتون هم فرانسیس هست حالا این فرانسیس ازکجا تشریف ...
27 خرداد 1393

مهمان دعوت کردن یلدا خانوم

دیروز مشغول نظافت خانه بودم طبق معمول همیشه شما هم دستمال گردگیری دست گرفتی وشروع کردی به کمک کردن وچقدر هم با حوصله وتمیز همه جارو گردگیری میکردی درهمین حین زن دایی جون تماس گرفت شما هم گوشی رو گرفتی ومشغول چاق سلامتی شدید بعداز چند لحظه فرمودید مامان خونه رو حسابی تمیز کن امشب مهمون داریم من باتعجب پرسیدم مهمان ؟بله من دایی اینارو شام دعوت کردم برای شام باقالی پلو درست کنی ها سینادوست داره بازم طاقت نیاوردی وبازبه زن دایی زنگ زدی وفرمودی :خاله گربه هاتون روهم بیاری ما بالکنمون مارمولک داره اونارو بیار مارمولکاروبخوره (قابل ذکره که گربه های زن دایی چندتامجسمه اس من موندم این گربه ها چطوری میخوان مارمولک بخورن) خلاصه اینکه وقتی بابااومد گ...
20 خرداد 1393

نگذارزنجیرعشق به تو ختم بشه

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: "من چقدر باید بپردازم؟"و او به زن چنین گفت: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار...
16 خرداد 1393

تولد یک پروانه

سلام گلم بالاخره بعد ازیه مدت نقص وخرابی اینترنت امروز بازتونستیم بیایم  امروزیکی ازروزهای خوب خوب بود پرازشادی وزندگی امروز یه پروانه ی قشنگ پاشو توی این دنیا گذاشت وزمینی شد امروز مرتضی وآرزوجون بهترین وشیرین ترین حس دنیارو تجربه کردن وصاحب یه پرنس مومشکی شدن چقدر صحنه ی زیباییه وقتی همه تاکمر خم شدن وبا عشق دارن به این کوچولوی ناز نگاه میکنن ازشمابگم که یه لحظه هم ازکنارتخت پرنس کوچولو کنار نمی اومدی روز خوبی بود همه شادبودیم خدایا به همه اونایی که درآرزوی یه کوچولو هستن نظرلطفی کن امید وارم آینده روشن وپراز سلامت وموفقیت درانتظار این خانواده مهربون وعزیز باشه   ...
15 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به الهه ناز می باشد