الهه زیبای ماالهه زیبای ما، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

الهه ناز

ما وطبیعت

خیلی پیش امده که برای استراحت وآرامش یافتن به دل طبیعت پناه برده اید اما با صحنه هایی مواجهه شده اید که نه تنها آرامش نیافته اید بلکه مشوش ترهم شده ایدامروزه هرکجا که میروی به جنگل به صحرا ساحل دریا همه جاپراست اززباله هایی که مسافران ریخته اند کاش کمی باطبیعت کشورمان مهربان بودیم این طبیعت زیبا امانتی است برای فرزندانمان برای آیندگانمان کاش بیشتر حواسمان باشد وقتی برای پیک نیک به جنگل یاصحرا میرویم زباله هایمان را سوغات برای حیوانات وپرندگان نگذاریم ...
3 خرداد 1393

نمایشگاه کتاب

نمایشگاه کتاب امسال هم تمام شد جمعه 19 اردیبهشت به اتفاق بابایی وزن دایی جون رفتیم  شما ازدیدن اون همه کتاب هیجان زده شدی ومدام می گفتی مامان کتاب میخوام  اولین کتابی که انتخاب کردی وزن دایی جون برات خرید این کتاب بود کلی با بابایی تونمایشگاه گشتی واصلا احساس خستگی نمی کردی وچون کتاب داستان زیاد دوست داری چند تایی هم من برات انتخاب کردم که خیلی خوشت اومد وچندروزی سرگرم نگاه کردن عکساش بودی ومدام سوال میکردی ومی گفتی برام بخون حواستو جمع کن یه مجموعه کتابه که شما خیلی دوستداری اینهم مجموعه کتابهای خاله بازی که چند جلدشو داشتی وبقیه اش رو گرفتیم فسقلی هارو شدیدا دوست داری وساعتها مشغول تماشا وتحلیل عکساش هستی   ...
29 ارديبهشت 1393

آدمها وفرشته ها

روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاه می‌کند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند، باز می‌کنند، و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید، شما چکار می‌کنید؟! فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت: این جا بخش دریافت است وما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند مرد پرسید: شماها چکار می‌کنی...
22 ارديبهشت 1393

کاردستی

گلم توی یکی ازمجلاتت یک تابلوی کلاژ با پارچه بود شما خیلی خوشت اومد پس تصمیم گرفتی با کمک من درست کنیم ایده منظره اش ازخودت بود جاهاییکه ظریف کاری داشت وبرای شما مشکل بود من کارکردم ولی چسباندن بیشتر قسمتها کارخودت بود در مجموع تابلوی زیبایی شد که شما به بابایی تقدیم کردی وبابایی خیلی خوشحال شد وقرارشد قاب کنه وتوی اتاقش نصب کنه ...
14 ارديبهشت 1393

به یک جایی اززندگی که رسیدی می فهمی

                           به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي اوني که زود ميرنجه زود ميره، زود هم برميگرده. ولي اوني که دير ميرنجه دير ميره، اما ديگه برنميگرده ... به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي رنج را نبايد امتداد داد بايد مثل يک چاقو که چيزها را مي‏بره و از ميانشون مي‏گذره از بعضي آدم‏ها بگذري و براي هميشه قائله رنج آور را تمام کني. به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي بزرگ*ترين مصيبت براي يک انسان اينه که نه سواد کافي براي حرف زدن داشته*باشه نه شعور لازم براي خاموش ...
7 ارديبهشت 1393

بیایید اینقدربی رحمانه رفتار نکنیم!

دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...   به یک احوالپرسی ساده... به یک دلداری کوتاه ... به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...   ... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری! به یک همراهی شدن کوچک ... به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ... به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"   به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان چای ! ... به یک وقت گذاشتن برای تو... به شنیدن یک "من کنارت هستم "... به یک هدیه ی بی مناسبت ... به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...   به یک غافلگیری:به یک خوشحال کردن کوچک ... به یک نگاه ... به یک شاخه گل... دل آدم گاهی ...چه ش...
7 ارديبهشت 1393

حساب کتاب یلدا خانوم

یلدا :مامان استغفار یعنی چی؟ من با تعجب:استغفار یعنی اینکه ازخدا بخواهی تورو ببخشه یلدا:نه مامان اون نه. همونی که بالا میاریم رو میگم تازه فهمیدم منظورت استفراغه به مناسبت روز زن بابایی به هردومون پول کادو داد به تعداد مساوی ولی مال شماازنظر ارزشی کمترشما هم چند بار پولها رو چک کردید وبعد کادوی مرا برداشتی وقتی بابایی گفت دخترم اینها که تعدادشون یکیه چرا مال مامان روبرداشتی شما هم باآرامش فرمودید نه بابایی مال مامان بیشتره چون صفراش بیشتره!!!! ...
2 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به الهه ناز می باشد