مهمان دعوت کردن یلدا خانوم
دیروز مشغول نظافت خانه بودم طبق معمول همیشه شما هم دستمال گردگیری دست گرفتی وشروع کردی به کمک کردن وچقدر هم با حوصله وتمیز همه جارو گردگیری میکردی درهمین حین زن دایی جون تماس گرفت شما هم گوشی رو گرفتی ومشغول چاق سلامتی شدید بعداز چند لحظه فرمودید مامان خونه رو حسابی تمیز کن امشب مهمون داریم من باتعجب پرسیدم مهمان ؟بله من دایی اینارو شام دعوت کردم برای شام باقالی پلو درست کنی ها سینادوست داره بازم طاقت نیاوردی وبازبه زن دایی زنگ زدی وفرمودی :خاله گربه هاتون روهم بیاری ما بالکنمون مارمولک داره اونارو بیار مارمولکاروبخوره (قابل ذکره که گربه های زن دایی چندتامجسمه اس من موندم این گربه ها چطوری میخوان مارمولک بخورن)خلاصه اینکه وقتی بابااومد گفتی :بابا زنگ بزن دایی رو دعواکن من شام دعوت کردم نیومدنعزیزم مهربونم فدات بشم که اینقدر مهربونی
وقتی مهمون میاد خونمون کلی پذیرایی میکنی وموقع رفتن میری جلوی در می ایستی ودستاتو بازمیکنی ونمیگذاری برن